نقل می کنند که مرد صالحی ، مبلغ بیست هزار درهم بدهکار بود و هیچ وسیله ای برای پرداخت آن نداشت .
روزی طلب کار با اصرار زیاد مبلغ خود را طلب کرد ، به حدی سخت گرفت که مرد مقروض با اشک جاری و دلی افسرده به خانه رفت . بدهکار ، همسایه ای یهودی داشت ، همین که او را با وضعی پریشان مشاهده کرد ، گفت : تو را به دین اسلام سوگند می دهم بگو چه شده که این قدر ناراحتی ؟ ! او جریان را برایش شرح داد .
یهودی به منزل خود رفته و مبلغ بیست هزار درهم برایش آورد و گفت : اگر ما با هم از نظر دین اختلاف داریم ولی همسایه که هستیم ؛ سزاوار نیست که همسایه من به رنج قرض گرفتار باشد .
بدهکار آن پول را برداشت و پیش طلب کار آورد . طلب کار از این سرعت در پرداخت پول تعجب کرد . از او پرسید : از کجا تهیه کردی ؟ بدهکار جریان برخورد همسایه یهودی را برایش نقل کرد ، در این موقع طلب کار داخل منزل شد و سند بدهکاری او را آورد و گفت :
من از یک یهودی کمتر نیستم ، سند خود را بگیر که من طلبم را به تو بخشیدم .
طلب کار همان شب در خواب دید که قیامت به پا شده و نامه های اعمال در حرکت است ، بعضی نامه اعمالشان به دست راست و برخی به دست چپ قرار می گیرد . در این حال نامه عمل او هم به دست راستش قرار گرفت و اجازه ورود به بهشت بدون حساب به او دادند .
پرسید : چه شد که بدون حساب باید وارد بهشت شوم ؟ گفتند :
« چون تو جوانمردی کردی و سند آن مرد نیکوکار را رد نمودی ، ما چگونه نامه عمل تورا ندهیم با این که بخشنده و مهربانیم ، همان طور که تو از حساب او گذشتی ، ما هم از حساب تو می گذریم ، طلبت را بخشیدی ، ما هم گناهان تو را بخشیدیم . »
منبع : راه رستگاری ( محمدرضا داداش زاده )